در کوفه از وفا و محبت نشسته نیست
در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست | وز مهر و آشتی، سخنی در میانه نیست | |
کردار، جز نفاق و عمل، جز خلاف نه | گفتار، جز دروغ و سخن، جز فسانه نیست | |
یا کوفیان نیافتهاند از وفا، نشان | یا هیچ از وفا، اثری در زمانه نیست | |
ای شه میا به کوفه که این ورطۀ هلاک | گرداب هایلی است که هیچش کرانه نیست | |
این مردم منافق زشت دو رویه را | خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست | |
دارند تیرها به کمان برنهاده، لیک | جز پیکر تو، ناوکشان را نشانه نیست | |
بهر گلوی اصغر تو، تیر کینه هست | وز بهر کودکان تو، جز تازیانه نیست | |
هُش دار! ای کبوتر بام حرم! که بس | دام است در طریق و اثر ز آب و دانه نیست | |
بس عذرها به کشتنت آراستند، لیک | جز کینۀ تو، در دل ایشان، بهانه نیست | |
جانم فدای خاک قدوم تو شد ولی | مسکین سرم که بر در آن آستانه نیست | |
این گفت و مست جرعۀ صهبای وصل شد | عکسِ فروغِ دوست بُد و سوی اصل شد |