دیگر دلم به سیر چمن وا نمیشود | | دیگر نشاط هم نفس ما نمیشود |
حتی اگر مسیح طبیب دلم شود | | دارد جراحتی که مداوا نمیشود |
موسی اگر کند گذری سوی کاظمین | | دیگر روان به وادی سینا نمیشود |
از زخمهای سلسله چون یاد آورم | | زنجیر شعله از جگرم وا نمیشود |
یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال | | درمان زخم گردن مولا نمیشود |
حبس و شکنجه قعر سیه چال و سلسله | | این احترام یـوسف زهرا نمیشود |
گویی که آن ستمگر حق ناشناس را | | جز با شکنجه عقده دل وا نمیشود |
معصومه تسلیت که نصیب تو بعد از این | | دیـگر زیـارت رخ بـابا نمیشـود |
مولای من کسی است که در حبس سالها | | غـافل دمی ز حی تعـالی نمیشود |
میثم هر آنچه بر سر عبد خدا رود | | عبد خداست بنـده دنیـا نمیشود |