آنكه سر در كوی او نگذاشته، آزاده نيست | | آنكه جان نفكنده در درگاه او، دلداده نيست |
نيستی را برگزين، ای دوست! اندر راه عشق | | رنگ هستی، هر كه بر رخ دارد، آدمزاده نيست |
راه و رسم عشق، بيرون از حساب ما و توست | | آنكه هشيار اَست و بيدار اَست مست باده نيست |
سر نهادن بر در او، پا به سر بنهادن است | | هر كه خود را هست داند، پا به سر بنهاده نيست |
سالها باید، که راه عشق را پیدا کنی | | این ره رندان میخانه است راه ساده نیست |
خرقه ی درويش، همچون تاج شاهنشاهی است | | تاجدار و خرقه دار، از رنگ و بو افتاده نيست |
تا اسير رنگ و بويی، بوی دلبر نشنوی | | هر كه اين اغلال در جانش بود، آماده نيست |