ریخت بکامش ز قهر شربت سوزنده زهر
- غروی اصفهانی:
توسن طبعم که داشت سبق بیون الطراد
کنون چنان مانده شد که «قیل: یکبو الجواد»
توسن طبعم که بود من الجیاد الجیاد
کنون چنان مانده شد که لا یجید الطراد]
بلبل نطقم ز بس گشته اسیر قفس
به نغمه دارد هوس نه سیر ذات العماد
آتش شوق از خمود می نکند هیچ دود
طبع روان از خمود گشته نظیر جماد
نوبت آن شد که باز بال و پری کرده باز
کنم ز کوی نیاز مرغ دلی اصطیاد
تا که بچوگان عزم گوی سعادت برم
روی ارادت برم بسوی باب المراد
روح نبی و ولی، لطف خفیّ و جلیّ
محمد بن علی هو التقی الجواد
آینۀ ذات حق، گنج کمالات حق
مصحف آیات حق ز مبتدا تا معاد
صورت و معنای حق دیدۀ بینای حق
حجت کبرای حق علی جمیع العباد
دفتر آداب عشق فاتح ابواب عشق
قائد ارباب عشق الی سبیل الرشاد
نیر تابنده اوست شمع فروزنده اوست
خدای را بنده اوست و للوری خیرهاد
هادی راه نجات در همۀ مشکلات
ذاک شفیع العصاه یوم یناد المناد
عروه دین منقصم از ستم معتصم
عاقر قوم ثمود ثانی شداد عاد
ریخت بکامش ز قهر شربت سوزنده زهر
که تلخ شد کام دهر و جلوه لایعاد
ز زهر، جانسوزتر ز تیر دلدوزتر
همدمی ام فضل طعنۀ بنت الفساد
به غربت ار در گذشت من نکنم سر گذشت
که آبش از سر گذشت ز ظلم اهل عناد
شاهد بزم شهود شمع صفت رخ نمود
جلوۀ او دل ربود و فاز بالاتحاد
ز خرمن حسن خویش داد به او خوشهای
تا شودش توشهای و إنه خیر زاد[۱]
==پانویس==