محفل دلسوختگان

    از ویکی تراث
    محفل دلسوختگاناز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی
    عاشقم، عاشق و، جز وصل تو درمانش نيستكيست كاين آتش افروخته در جانش نيست؟
    جز تو در محفل دلسوختگان، ذكری‏‏ نيستاين حديثی‏‏ است كه آغازش و پايانش نيست
    راز دل را نتوان پيش كسی‏‏ باز نمودجز برِ دوست، كه خود حاضر و پنهانش نيست
    با كه گويم كه بجز دوست نبيند، هرگز؟آنكه انديشه و ديدار به فرمانش نيست
    گوشه ‏‏ی‏‏ چشم گشا بر من مسكين بنگرناز كن ناز، كه اين باديه سامانش نيست
    سر خُم باز كن و، ساغر لبريزم دهكه بجز تو، سر پيمانه و پيمانش نيست
    نتوان بست زبانش ز پريشان‏‏گويیآنكه در سينه بجز قلب پريشانش نيست
    پاره كن دفتر و، بشكن قلم و، دم دربندكه كسی‏‏ نيست كه سرگشته و حيرانش نيست