نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت | | چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت |
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را | | تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت |
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت | | حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت |
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما | | دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت |
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم | | که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت |
معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن | | اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت |
برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون | | که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت |
بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمیگشتند | | خدا واداشت جبراییلهایش را به تمکینت |
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید | | که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت |
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت | | بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت |
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود | | علی حیران تیغ نهروانت، تیغ صفینت |
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند | | محبت کن قدم بگذار بر چشم محبینت |
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند | | چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت |
درون خانه هم محرم نمیبینی تحمل کن | | که میخواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت |
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی | | که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت |
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی | | از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت |
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد | | برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت |
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی | | که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت |
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد | | چه میشد مثل مادر نیمه شب بود تدفینت |
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه | | که او را راهی میدان کنی با دست آمینت |
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر | | در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت |
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ | | همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت |
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر | | نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت |