پیش چشمان همه دست به زانو اُفتاد | | خواست تا پاشود ای وای که با رو اُفتاد |
باید او پاشود از خاک جگر جمع کند | | یک عبا پَهن کُنَد تا که پسر جمع کند |
پیرمَرد است عصا خواست ولی خندیدند | | او کم آورد عبا خواست ولی خندیدند |
این اَنارِ حرم است آه چرا ریخته است | | چقدر حضرت اکبر به عبا ریخته است |
تا علی رفت به دنبالِ دلش راه اُفتاد | | قبلِ شهزاده ببین رویِ زمین شاه اُفتاد |
یک "پدرجانِ"دگر از پسرش خواست نشد | | این جوانمُرده پس از این کمرش راست نشد |
پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد | | بغلش کرد ولی حیف که بازو اُفتاد |
هیچکَس زیرِ بغلهایِ پدر را نگرفت | | دست تنهاست کسی جایِ پدر را نگرفت |
نیزهای خورد تکان از جگرش داد کشید | | دست بر سینه که زد با پسرش داد کشی |
غارتِ قامتش اینجا صلواتی شده بود | | بدنش با شن و شمشیر چه قاطی شده بود |
ساعتی از بدنش از بدنش تیغ کشید | | با دو انگشتِ خودش از دهنش تیغ کشید |
لَخته لَخته زِ دهانش چقدر خون آورد | | تکیه میداد به آن نیزه که بیرون آورد |
بِینِ آغوش کشیدش تَنِ او بند نَشُد | | خواست تا بوسه بگیرد همه دیدند نَشُد |
کاش سمتِ حرم اکبر نَبَرَد برخیزد | | عمهاش دست به معجر نَبَرَد برخیزد |
از علمدار کمک خواست که خواهر را بُرد | | خواهری آمد و با خود دو برادر را بُرد |
پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد | | دید پَهلویِ علی را و به پهلو اُفتاد |
به عبا جمع نمود و به عبا پَهنَش کرد | | بُرد در خیمه کنارِ شهدا پَهنَش کرد |
عصر شد خیمهی آتش زده با دختر سوخت | | هم عبا سوخت و هم خیمه و هم اکبر |