گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی | | از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی |
گاهی اگر در چاه، مانند پدر، آه | | اندوه مادر را حکایت کرده باشی |
گاهی اگر زیر درختان مدینه | | بعد از زیارت، استراحت کرده باشی |
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا | | آیینهای را غرق حیرت کرده باشی |
در سالهای سال، دوری و صبوری | | چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی |
حتی اگر بیآن که مشتاقان بدانند | | گاهی نمازی را امامت کرده باشی |
یا در لباس ناشناسی در شب قدر | | از خود حدیثی را روایت کرده باشی |
یا در میان کوچههای تنگ و خسته | | نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی |
پس بودهای و هستی و میآیی از راه | | تا حق دلها را رعایت کرده باشی |
پس مردمکهای نگاه ما عقیماند | | تو حاضری بیآن که غیبت کرده باشی |