گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
{ب|دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما|ندید سبزیِ باران معجزاتش را}}
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را | بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را | |
مورخان بنوشتند با سرشک یتیم | هجوم درد به سرتاسر حیاتش را | |
سهسال شعب ابیطالب و شکنجه و بعد | چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را | |
چه سنگها که بر آیینهٔ وجودش خورد | چه طعنهها که ابوجهل زد صفاتش را | |
برای غارت جانش قریش خنجر بست | ولی خدای علی خواسته نجاتش را | |
حرا شروع رسالت، غدیر خم پایان | ادا نمود تمامیِ واجباتش را | |
و بعد غیر علی هر که رفت در محراب | شنید نعرهٔ لا تقربوا الصلاتش را |