اى وجه ذوالجلال چه والا نشسته اى؟ | | بر عرش نى به غارت دل ها نشسته اى |
از پشت ابر خون ، رخ ماهت چه دیدنى است | | اى یک شبه هلال چه زیبا نشسته اى |
باور مکن فراق تو باور کنم ، حسین | | باور نمی کنم که تو آنجا نشسته اى |
گه ماه در محاقى و گه مهر در شفق | | بر اوج آسمان به تجلّىٰ نشسته اى |
دستم دگر به پاى سرت هم نمی رسد | | از بس که قد کشیدى و بالا نشسته اى |
در دست باد ، زلف پریشان رها مکن | | جانا به قصد جان من آیا نشسته اى ؟ |
اى سر ! به دست نیزه ى اعدا چه می کنى ؟ | | آشوب شهر را به تماشا نشسته اى ؟ |
کنج تنور ، دیشب و امروز روى نى | | چشم انتظار قصّه ى فردا نشسته اى |
اى ایستاده بر سر نى با تنت بگو | | آیا هنوز در دل صحرا نشسته اى ؟ |