ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود
ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود | دامان رحمت از کف مردم، رها شود | |
ترسم که در شفاعت امّت به روز حشر | خاموش از این گناه، لب انبیا شود | |
آه از دمی که سرور لبتشنگان، حسین | سرگرم شِکوه با سر از تن جدا شود | |
فریاد از آن زمان که ز بیداد کوفیان | هنگام دادخواهی خیر النّسا شود | |
باشد که را ز داور محشر، امید عفو؟ | چون دادخواه، شافع روز جزا شود | |
مشکل که تر شود لبی از بحر مغفرت | گرنه شفیع، تشنهلب کربلا شود |