در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود

از ویکی تراث

در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود از
غروی اصفهانی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)


در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبودکز سلیمان اهرمن انگشت و انگشتر ربود
دست بیداد فلک دستی جدا کرد از بدنکز نهاد عالم امکان بر آمد داد و دود
از پی دیدار جانان کرد نقد جان نثاروه چه جانی یعنی اندر گنج هستی هرچه بود
کرد قربانی جوانی را که چشم عقل پیرچشمۀ خون در عزای جانگزای او گشود
مادر گیتی چنان در ماتم او ناله کردتا که کر شد گوش گردون از نوای رودرود
داد بهر جرعه ای از آب دری آبداردر کنار آب دریا، آه از این سودا و سود
قاب قوسین عروجش بود بر اوج سنانشد باو ادنی روان چون در تنور آمد فرود
از سر نی شاهد بزم حقیقت زد چه سرگمرهان را جلوۀ شمع طریقت می نمود
سر به نی لیکن ز سرّ عشق جانانش بلبنغمه ای کان نغمه در مزمار داودی نبود
دیر ترسا را گهی روشن تر از خورشید کردگاه پنداری مسیحا بود بردار جهود
با لب و دندان او جز چوب بیداد یزیدهمدم دیگر ندانم داد از این گفت و شنود
آنچه دید آن لعل لب از جور دوران کم نداشتاز چه چوب خیزران این نغمۀ دیگر فزود