در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود
در جهان نشنیده ام تا بود این چرخ کبود | کز سلیمان اهرمن انگشت و انگشتر ربود | |
دست بیداد فلک دستی جدا کرد از بدن | کز نهاد عالم امکان بر آمد داد و دود | |
از پی دیدار جانان کرد نقد جان نثار | وه چه جانی یعنی اندر گنج هستی هرچه بود | |
کرد قربانی جوانی را که چشم عقل پیر | چشمۀ خون در عزای جانگزای او گشود | |
مادر گیتی چنان در ماتم او ناله کرد | تا که کر شد گوش گردون از نوای رودرود | |
داد بهر جرعه ای از آب دری آبدار | در کنار آب دریا، آه از این سودا و سود | |
قاب قوسین عروجش بود بر اوج سنان | شد باو ادنی روان چون در تنور آمد فرود | |
از سر نی شاهد بزم حقیقت زد چه سر | گمرهان را جلوۀ شمع طریقت می نمود | |
سر به نی لیکن ز سرّ عشق جانانش بلب | نغمه ای کان نغمه در مزمار داودی نبود | |
دیر ترسا را گهی روشن تر از خورشید کرد | گاه پنداری مسیحا بود بردار جهود | |
با لب و دندان او جز چوب بیداد یزید | همدم دیگر ندانم داد از این گفت و شنود | |
آنچه دید آن لعل لب از جور دوران کم نداشت | از چه چوب خیزران این نغمۀ دیگر فزود |