محشر دیگر
کاش میبود مرا بر تن خونین سر دیگر | تا به راه تو جدا می شدی از خنجر دیگر | |
کاش از بهر سر نیزه و زیر سم مرکب | بود از بهر حسین صد سر و صد پیکر دیگر | |
بهر قربان شدن کوی تو اندر ره امّت | داشتم کاش در این دشت بلا اکبر دیگر | |
تا ز پیکان بلا چاک نمایند گلویش | ای دریغا که مرا نیست علی اصغر دیگر | |
تا جدا بار دگر میشدی از ضربت شمشیر | کاش میبود در انگشت من انگشتر دیگر | |
سنگ باران بنمودند سرم را به سر نی | کاش چون کوفه و چون شام بدی کشور دیگر | |
تا سرم را بگذارد روی خاکستر مطبخ | کاش میبود چو خولی به برم کافر دیگر | |
تا ز کوفه به ره شام برندش به اسیری | هم چو زینب بدی ای کاش مرا خواهر دیگر | |
شرح سازند مگر شمّهای از دفتر جودی | که به هر گوشه ز نو گشته به پا محشر دیگر |