افتاد شامگه به کنار افق نگون | | خور، چون سر بریده از این طشتِ واژگون |
افکنْد چرخ، مغفر زرّین و از شفق | | در خون کشید، دامن خفتانِ نیلگون |
اجزای روزگار ز بس دید انقلاب | | گردید خاک بیحرکت، چرخ بیسکون |
کَند اُمّهات اربعه ز آبای سبعه، دل | | گفتی خلل فتاد به ترکیب کاف و نون |
آمادهی قیامت موعود هرکسی | | کایزد وفا به وعده مگر میکند کنون؟ |
گفتم محرّم است و نمود از شفق هلال | | چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون |
یا گوشوارهای که سپهرش ز گوش عرش | | هر ساله در عزای شه دین کند برون |
یا ساغری است، پیش لب آورده، آفتاب | | بر یاد شاه تشنهلبان کرده سرنگون |
جان امیر بدر و روان شه حنین | | سالار سروران سر از تن جدا، حسین |