سرگشته بانوان وسط آتش خیام | چون در میان آب، نقوش ستارهها | |
اطفال خردسال، ز اطراف خیمهها | هر سو دوان چو از دل آتش، شرارهها | |
غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود | چیزی نماند در بر ایشان ز پارهها | |
انگشت رفت در سر انگشتری به باد | شد گوشها دریده پی گوشوارهها | |
سبط شهی که نام همایون او برن | هر صبح و ظهر و شام فراز منارهها | |
در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش | با نعلها که ناله برآمد ز خارهها |