غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده | هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده | |
هلال و ظهر و سرِ نیزه و تلاوت قرآن | مصیبتیست که ما دیدهایم و کس نشنیده | |
روا نبود که از هم جدا شویم من و تو | چرا سر تو ز من زودتر به کوفه رسیده؟ | |
دو روز پیش، جبین تو را به سنگ شکستند | چرا ز صورتت امروز خون تازه چکیده؟ | |
کنار محمل، دستم نمیرسد به سر نی | مرا ببخش که قدّم ز بار غصه خمیده | |
به نیزهدار بگو چند گام پیشتر آید | که چند بوسه بگیرم از این گلوی بریده |