هزار حنجره فریاد در گلویش بود از
محمدعلی سالاری



در قالب غزل

با وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

موضوع: امام حسین(ع)
هزار حنجره فریاد در گلویش بودنگاه مضطرب آسمان به سویش بود
به دست عزمِ بلندش شکست پایِ درنگاگر چه فاجعه‌ای تلخ روبه‌رویش بود
میان او و شهادت چه انس و الفت بودکه مرگ سرخ هماره به جستجویش بود
چگونه شرم نکرد از گلوی او خنجرکه بوسه‌گاه رسول خدا گلویش بود
رسید وقت نماز و در آن حماسۀ ظهرهزار زخمِ تنش جاریِ وضویش بود
سخن به زاری و ذلت نگفت با دشمنکه خصم در عجب از همت نکویش بود
اگر چه از عطش آن روح کربلا می‌سوختفرات تشنه‌ترین قطرۀ سبویش بود
سرم فدای لب خشک آن گل یاسیناگر چه تشنگی‌اش اوج آبرویش بود