آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود

از ویکی تراث

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود از
نیر تبریزی



در قالب غزل

با وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بودشورش روز قیامت به جهان بر پا بود
خصم چون دایره گرد حرم شاه شهیددر دل دایره چون نقطۀ پا بر جا بود
جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوستبا لب تشنه روان می‌شد و خود دریا بود
تو مپندار که شاهنشه این درگه رزمدر بیابان بلا بی مدد و تنها بود
انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یکجان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود
پرده پوشان نهان خانۀ ملک و ملکوتهمه پروانۀ آن شمع جهان آرا بود
در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسینقاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود