از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم

از ویکی تراث

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم از
علی انسانی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردمتو بر نی بودی و دیدی چها دیدم، چها کردم
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بُردمولی فیض زیارت را، تمنّا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که می‌جُستم تو را امّاتنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم
تو را، ای آشنای دل اگر نشناختم آن روزمرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم، امّابرای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم
بسانِ شمع، آبم کرد، بانگ «آب، آب» تواگر چه تشنه بودم، چشمه‌های چشم وا کردم
میان خیمه‌های سوخته ـ هم‌چون دلم ـ آن شب،نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم
شکسته جای مُهرت را، ز بی‌مهری به نی دیدمشکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دلسخن‌رانی میان دشمنان، چون مرتضی کردم