ای ابن سعد از تو مرا این گمان نبود

از ویکی تراث
ای ابن سعد از تو مرا این گمان نبوداز حیران یزدیدر قالب غزلموضوع: امام حسین(ع)
ای ابن سعد از تو مرا این گمان نبودجز تیر جور و کینه، تو را در کمان نبود
آخر به روی من ز چه شمشیر می‌کشی؟جدّم مگر پیمبر آخر زمان نبود؟
روحُ ‌‌القُدُس نکرده مگر پاسبانی‌ام؟یا جبرئیل، خادم این آستان نبود؟
در شأن خود، هر آن‌ چه همی گفت و برشمردگوش کسی بر آن سخن و داستان نبود
آن ‌گه ز روی حجّت از آن فرقه، خواست آبمعلوم شد که حاجتِ هیچ امتحان نبود
پس شد روان به سوی فرات و ز تشنگیگفتی مگر به جسم شریفش، روان نبود
ایمن ز خصم خواست، بنوشد کفی ز آباز ناوک ستم ولی او را امان نبود
می‌شد شکسته اندکی‌اش زهرِ تشنگیآن تیر زهر داده، گرش بر دهان نبود
از بهر شاه تشنه‌لبان بر لب فراتآبی جز آبِ خنجر و تیغ و سنان نبود
از بس که تیر بر تن او کار کرده بودپیکان تیر بود، تنی در میان نبود
با آن که بود در دو لبش، چشمۀ حیاتلب‌تشنه داد جان، به لب چشمۀ فرات