ای جان باب از چه نگیری به بر مرا

از ویکی تراث

ای جان باب از چه نگیری به بر مرا از
وصال شیرازی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)
ای جان باب از چه نگیری به بر مراافکنده‌ای چو اشک، چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر ز چه نامهربان شدی؟مهر تو بیش‌تر بُد از این پیش‌تر مرا
رنجیده‌ای ز من که جوابم نمی‌دهی؟دستی به رو بکش، غمی از دل ببَر مرا
نه پرسشی، نه مرحمتی، نه نوازشیطاقت نمانده، جان پدر! آن‌ قَدَر مرا
فرصت نمانْد و می‌رود از دست، کاروانبنْواز دل، به مرحمتی مختصر مرا
با همرهان، طریق وفا را مده ز دستهر جا که می‌روی، ببَر، ای هم‌سفر! مرا
زین همرهان کجا دگر امّید یاری است؟چون نیم ره، به جای گذارَد پدر مرا
خورشید من، تو بودی و ماهم تو، بی‌‌رُختگو روز، تیره ‌شو، شب از آن تیره‌تر مرا
شمر ار نکشت، درد یتیمی مرا کُشدهر چند زنده‌ام، ز شهیدان شِمَر مرا
این تشنه‌کام را ز چه آبی نمی‌دهی؟زین شِکوه‌ها که رفت، جوابی نمی‌دهی؟