ای جان باب از چه نگیری به بر مرا | | افکندهای چو اشک، چرا از نظر مرا؟ |
ای مهربان پدر ز چه نامهربان شدی؟ | | مهر تو بیشتر بُد از این پیشتر مرا |
رنجیدهای ز من که جوابم نمیدهی؟ | | دستی به رو بکش، غمی از دل ببَر مرا |
نه پرسشی، نه مرحمتی، نه نوازشی | | طاقت نمانده، جان پدر! آن قَدَر مرا |
فرصت نمانْد و میرود از دست، کاروان | | بنْواز دل، به مرحمتی مختصر مرا |
با همرهان، طریق وفا را مده ز دست | | هر جا که میروی، ببَر، ای همسفر! مرا |
زین همرهان کجا دگر امّید یاری است؟ | | چون نیم ره، به جای گذارَد پدر مرا |
خورشید من، تو بودی و ماهم تو، بیرُخت | | گو روز، تیره شو، شب از آن تیرهتر مرا |
شمر ار نکشت، درد یتیمی مرا کُشد | | هر چند زندهام، ز شهیدان شِمَر مرا |
این تشنهکام را ز چه آبی نمیدهی؟ | | زین شِکوهها که رفت، جوابی نمیدهی؟ |