ای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
ای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن | احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن | |
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز | بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن | |
طفلانِ خود به ورطهی بحر بلا نگر | دستی به دستگیری ایشان، دراز کن | |
برخیز، صبح شام شد، ای میر کاروان! | ما را سوار، بر شترِ بیجهاز کن | |
یا دستِ ما بگیر و از این دشتِ پُر هراس | بار دگر روانه به سوی حجاز کن |