به این شوری که در سر دارم از سودای پنهانش
به این شوری که در سر دارم از سودای پنهانش | سر مویی اگر بالم، جهان دَرَّد گریبانش | |
در این مرتع، شکــار مکرِ روباهان شد آن غافل | که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش | |
کدامین شیر یزدان؟! مرتضی آن صفدر غالب | که می خوانند مردان حقیقت، شاه مردانش | |
نگه دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را | به دلها گوش نه تا بشنوی آواز قرآنش | |
ز اِنعام «سَلُونی» بر خط امکان، صلاگستر | ز حکم «لو کشَف» بر عالم تحقیق، فرمانش | |
تأمُّل تا عیار دستگاه قدر او گیرد | دهد دوش نبی اللّه، نشان از پایه شانش | |
دو طاق منظر رحمت، خم محراب ابرویش | دو مصراع در علم نبی، لبهای خندانش | |
ترحّمآفرین ذاتش، شفاعتپرور اخلاقش | کرمتصویر، الطافش، نجاتایجاد احسانش | |
به گاهِ حمله ی این شیر، اگر خواهد سپر داری | جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش | |
شُکوه رعد غیرت، صورخیز از نعره شیرش | جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش | |
لب بتگر به تصدیق کمالش یا علی گوید | به نوری آشنا گردد که آرد کعبه ایمانش | |
بضاعت کو که باشد تحفه بزم قبول آنجا؟ | جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش | |
طریق عجز می پویم، نمی دانم چه می گویم | به توصیف خداوندی که دانشهاست حیرانش |