به حلق تشنه آن رشک غنچۀ سیراب
به حلق تشنه آن رشک غنچۀ سیراب | که رخ به خون جگر شوید از غمش عناب | |
شه دو مملکت و شهسوار نه مضمار | مه دوازده برج و امام شش محراب | |
فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول | بهار عشرت و نوباوۀ دل اصحاب | |
حدیث مقتل او گر به گوش کوه رسد | شود ز خون دل اجزای او عقیق مذاب | |
و گر سپهر برد نام آتش جگرش | کند به اشک چو پروین ستارگان را آب | |
به کربلا شد و کرب و بلا به جان بخرید | گشود بال و ازین تیره خاکدان بپرید |