تشنه وصل
ای که خوانی سبق عشق ز عشاق مخوانش | که ندارد غم جانبازی و دارد غم جانش | |
از پی دنیا و عقبا نرود عاشق صادق | به جز از دوست نه اندیش این است و نه آنش | |
تشنۀ وصل ندارد هوس آب روان را | گر لب تشنه کشندش به لب آب روانش | |
رسم عشاق اگر می نگری سوی شهی بین | کآتش عشق چنان سوخت که نگذاشت نشانش | |
شافع روز جزا زاده زهرا که پیمبر | لب نهادش به لب و سود زبان را به زبانش | |
او به جان بازی جانان و جهانی به نظاره | او به ایزد نگران و همه عالم نگرانش | |
آه کآخر به روی خاک ز کینه بفکندند | آن که دائم به سر دوش نبی بود مکانش | |
نرم شد زیر سم اسب کباب از عطش آمد | تن و جانی که پیمبر بشمردی تن و جانش | |
لب لعلی که از او چشم خضر است نشانی | کرد آزرده یزید از چه ز چوب خزرانش | |
ای شه تشنه لبان تا نرود از بدنش جان | جودی آن نیست که جز نام تو آید به زبانش |