دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم | مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا | |
میراث مصطفی را فرزند مرتضی را | مقتول کربلا را تازه کنم تولّا | |
آن نازش محمد پیغمبر مؤبَّد | آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا | |
آن میر سربریده در خاک خوابنیده | از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا | |
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته | از خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا | |
از شهر خویش رانده وز ملک بر فشانده | مولی ذلیل مانده بر تختِ ملک مولی | |
مجروح خیره گشته ایام تیره گشته | بدخواه چیره گشته بی رحم و بی محابا | |
بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر | لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا | |
تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده | بی آب کرده دیده تازه شده معادا | |
آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتد | بر عترت محمد چون ترک غز و یغما | |
صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق | خیل یزید احمق یک یک به خونْش کوشا | |
پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین | وان کینه های پیشین آن روز گشته پیدا | |
آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحک | کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا | |
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو | بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا | |
آن زینب غریوان اندر میان دیوان | آل زیاد و مروان نظّاره گشته عمدا | |
مؤمن چنین تمنی هرگز کند ؟ نگو ، نی | چونین نکرد مانی ، نه هیچ گبر و ترسا | |
آن بیوفا و غافل غره شده به باطل | ابلیس وار و جاهل کرده به کفر مبدا | |
رفت و گذاشت گیهان دید آن بزرگ برهان | وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا | |
تخم جهان بی بر این است و زین فزون تر | کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا | |
بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی | گر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما | |
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد | ترسا به زر بگیرد سمّ خر مسیحا | |
تا زنده ای چنین کن دلهای ما حزین کن | پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا |