روضه رضوان
شهی که روضه رضوان گلی است از چمنش | به چشم دوزخیان خار بود در زمنش | |
مهی که مهر فلک عکس پرتو رخ اوست | فغان که بود فزون از ستاره زخم تنش | |
شهنشهی که خدیو است ملک امکان را | شبی نکرد دل آسوده خواب در وطنش | |
شهی کز اوست شرف خاتم سلیمان را | ز بعد قتل وی از کف ربود اهرمنش | |
شهی که کوثر از او بود تشنه لب جان داد | لب فرات روان جوی خون شد از بدنش | |
که گفت پیکر او را نه غسل شد نه کفن | که بود خون سرش آب و خاک شد کفنش | |
شهی که اطلس چرخ است عطف دامن او | برون نمود ز تن خصم شوم پیرهنش | |
شهی که گیسوی زهراش سایبان بودی | در آفتاب سه روز اوفتاده بود تنش | |
پس از وفات گذر کن به تربت جودی | ببین که ناله برآید چگونه از کفنش |