هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله | | ايــن قافله تــــا کربلا ديگــر نـــدارد فاصله |
از کعبه گِـــل آمده، تـــا کعبه دل می رود | | اين کاروان غم فزا، منزل به منزل می رود |
يک زن ميان محملی، بر ناقه در تاب و تب است | | عبـاس و اکبــر دور او، ايـن زن خدا يا زينب است |
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله | | ايــن قافله تــــا کربلا ديگــر نـــدارد فاصله |
لحظه به لحظه می شود درد و غمش در دل فزون | | گويـد حسينش زيــر لـب انّا اليه راجعون |
نجمه نمی گيـــرد نگــاه از روی ماه قاسمش | | با اشک حسرت ميزند شانه به موی قاسمش |
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله | | ايــن قافله تــــا کربلا ديگــر نـــدارد فاصله |
در مهد آغوش رباب، رفته علی اصغر به خواب | | بوسد گلـــوی نــاز او، امّــا دلــش در اضطراب |
وقتی رقيه پــرده محمل بـه بالا می برد | | دل می برد از قافله چون نام بابا می برد |