چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا | | چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا |
تمام دشت را زینب به خون آغشته میبیند | | مگر باران خون میبارد از عرش خدا فردا |
برادر، دل گواهی میدهد امشب شب قدر است | | اگر امشب شب قدر است، قرآنها چرا فردا |
همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند | | شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا |
ببین ششماههات بیتاب در گهواره میگرید | | علی از تشنگی جان میدهد امروز یا فردا |
ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را | | همانانی که میافتند زیر دست و پا فردا |
برادر وقت جان افشانی عباس نزدیک است | | قیامت میشود وقتی بگوید یا اخا فردا |
برادر خوب میخواهم ببینم روی ماهت را | | هراسانم که نشناسم تو را بر نیزهها فردا |
به مادر گفته بودم تا قیامت با تو میمانم | | تمام هستی من، میروی بی من کجا فردا؟ |