گفت پیغمبر به پیغام آورش

از ویکی تراث

گفت پیغمبر به پیغام آورش گفت پیغمبر به پیغام آورش از
ملا احمد نراقی



در قالب مثنوی

با وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

موضوع: امام حسین(ع)

{ب|گفت پیغمبر به پیغام آورش|کاین حسین و این سر و این پیکرش}}

کاش بودی صد حسینم در جهانکردمی قربان آن سلطان جان
گر حسین بن علی جان من استجان دل خوش بهر سلطان من است
گفت جبریل ای شه دنیا و دینای امام خلق ای حق را امین
شرط این سودا بود اذن حسینهم رضای آن شفیع خافقین
گفت باید با حسین این راز راگفت هم انجام و هم آغاز را
پس طلب کرد آن شه گردون بساطنور چشم خویش را با صد نشاط
گفت با او از کرامتهای دوستوان نظرها و عنایت‌های دوست
وان سر ببریده از او خواستنوز سر جان بهر او برخاستن
خون خود را در ره او ریختنخاک غم بر فرق عالم بیختن
جان شیرین در رهش درباختنسوختن پروانه سان و ساختن{{{2}}}
این بشارت چون شنید آن سبط پاکرخ نهاد از بهر شکر حق به خاک
از پی تعظیم و تمجید و نیازهم رکوع آورد بهر حق نماز
پس شکفتش همچو گل آن رخ که ماهسجده آوردی برش هر شامگاه
از نشاطش آن رخ گلگون شکفتبا تبسم یا حیا و شرم گفت
من که باشم تا مرا باشد سرییا بود جانی مرا یا پیکری
جسم و جانم جمله در فرمان اوستلایق او گر بود قربان اوست
گرنه جان از بهر او می دادمیجان شیرین مژدگانی دادمی
لیک دارم از خدا من یک امیدگر برآرد نیست ز الطافش بعید
رخصتم بخشد که بهر عاصیاندر صف محشر گشایم من زبان
تا زبان عذرخواهی وا کنمجرمشان با مغفرت سودا کنم
چون برافتد پرده ای از انجمندر شفاعت برگشاید دست من
جان خود قربان امت می کنممی دهم جان و شفاعت می کنم
وحی آمد سوی پیغمبر ز ربما بدادیم آنچه کرد از ما طلب
ما نخستین قطره خونش را بهااز شفاعت می دهیم ای ذوالبها
وعده ی قربانی اش را ذوالجلالپس معین کرد روز و ماه و سال
کربلاشان شد منی عاشور عیدکس چنین عیدی به عالم کی شنید
عید جمعی را و جمعی را عزادیده کو تا با حقیقت آشنا
کو دلی اینجا بفهمد سوگ و سورتا که را ماتم شد و کی را سرور
دوستان را تا قیامت ماتم استسر به جیب درد و زانوی غم است
ای پی تسلیم و فرمان الهبرد آن شب در حساب سال و ماه
وعده اش را چون شد ایام وفابارها بستند سوی کربلا
ای مدینه جامه نیلی کن به براز غم افشان خاک و خاکستر بسر