یا للعجب که تشنۀ آب فرات بود | | شاهی که خاک درگهش، آب حیات بود |
شد تشنهلب شهید، میان دو نهر آب | | با آن که مهر مادرش، آب فرات بود |
قسمت به کائنات کنی گر بلای او | | افزون بلای او ز همه کائنات بود |
آن شه چو رخ به عرصۀ جان باختن نمود | | روحُ الامین پیاده، در آن عرصه مات بود |
با التفات او به سوی بارگاه قُرب | | بر جان و مال، کی دگرش التفات بود |
گر ذات پاک حق به صفات اندر آمدی | | میگفتمی که ذات وی، آثار ذات بود |
غالی اگر نخوانی و کافر ندانیام | | گویم که ذات او، همه عین صفات بود |
آن شاه از آن ثبات که فرمود در بلا | | کی کوه را تحمّل صبر و ثبات بود |
نام حسین، چون قلم صُنع زد رقم | | دندانهاش، کلید مراد و نجات بود |
گفتم «طرب» هر آن چه به غیر از رثای او | | در پیش طبع اهل سخن، ترّهات بود |