به شاه تشنه دیار بلا چو منزل شد | | بلا رسید برابر اجل مقابل شد |
فکند بار شه تشنه لب کنار فرات | | زمین ماریه از اشک بیکسان گل شد |
در آن دیار چو افکند بار و کرد قرار | | تو گفتی آیت رحمت به خلق نازل شد |
طلب نمود برِ خویش ساربان و بگفت | | رسید بار به منزل مراد حاصل شد |
شما به منزل مقصود خویش برگردید | | که بهر ما دگر امروز طیّ منزل شد |
فتاد ناقۀ گردون ز پویه در آن دشت | | پیاده زینب مظلومه تا ز محمل شد |
بپا نمود سراپرده ای که پردگیش | | درون پرده به سبعین الف کامل شد |
ولی رسید پی قتلش آن چنان سپهی | | که گرد او به مه و آفتاب حایل شد |
چو گشت بسته بر آن شاه راه گفت قضا | | ز بهر زینب مظلومه کار مشکل شد |
دریغ و آه که شد زیب نوک نیزه سری | | که مهر می نتوان با رخش مقابل شد |
زهم گسیختی ایکاش رشتۀ شب و روز | | چو دست سلسله ای بستۀ سلاسل شد |
سرادقی که در او جبرئیل راه نداشت | | فغان که از پی تاراج شمر داخل شد |
بریز بهر شهیدی ز دیده خون «جودی» | | که پاره پاره ز تیغ هزار قاتل شد |