ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت
ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت | وی غریبی که به صحرای بلا، شد وطنت | |
ننمود از غم خود، ناله به دوران، ایّوب | یاد میکرد دمی گر غم و رنج و مِحَنت | |
کرد یعقوب فراموش ز یوسف، روزی | که چو اکبر، گلی افتاد به خاک از چمنت | |
به جز از آب، چه کردی طلب؟ ای شاه! که خصم | کُشدت تشنه و گوشی ندهد بر سخنت | |
به تو، ای تشنه! نداد آب، مگر خصم ندید؟ | کز عطش، دود رَوَد جای نفس از دهنت | |
بود تقصیر تو، شاها! چه؟ که بعد از کشتن | نرم سازند ز ضرب سُم مرکب، بدنت | |
بر تو، ای یوسف گمگشته! ز ضرب سُم اسب | تن کجا مانْد؟ که گویند چه شد پیرهنت | |
ای سلیمان زمان! کی بُوَد این ظلم روا؟ | بهر انگشتری، انگشت بُرَد اهرمنت | |
کفنی کاش در آن دشت بُدی زینب را! | تا که از راه محبّت بنمودی کفنت | |
شد قبا، پیرهن صبر به تن، «جودی» را | تا ز تن کرد برون، خصم لعین، پیرهنت |