ای سر دور از بدن روزی تو سامان داشتی
ای سر دور از بدن روزی تو سامان داشتی | جا به دوش مصطفی با لعل خندان داشتی | |
خضر را رهبر تو بودی، جانب عینُ الحَیات | خود چرا در وقت مردن، کام عطشان داشتی | |
هرگز از یادم نخواهد رفت کاندر کربلا | العطش گفتی به زیر تیغ تا جان داشتی | |
اوفتاد آخر به دست اهرمن، انگشترت | ای سلیمانی که عالم، زیر فرمان داشتی | |
روی اطفال یتیمت، گشت از سیلی سیاه | با همه احسان که در حقّ یتیمان داشتی | |
گر نبردند از تنت آن کهنه پیراهن، چرا | روی خاک کربلا، پس جسم عریان داشتی؟ | |
حُرمت مهماننوازی، خولیا! اینسان نبود | رأس مهمان در تنور خویش، پنهان داشتی | |
«صامتا»! تا خود جزایت چیست، در روز جزا | کامشب اندر این مصیبت، چشم گریان داشتی |