پرش به محتوا
جمع و باز کردن نوار کناری
جستجو
فارسی
ابزارهای شخصی
ایجاد حساب
ورود
ناوبری
صفحهٔ اصلی
تغییرات اخیر
مقالهٔ تصادفی
راهنما دربارهٔ مدیاویکی
ابزارها
پیوندها به این صفحه
تغییرات مرتبط
بارگذاری پرونده
صفحههای ویژه
نسخهٔ قابل چاپ
پیوند پایدار
اطلاعات صفحه
دریافت نشانی کوتاهشده
ایجاد تغییرمسیر
افزودن زبانها
افزودن پیوند
رده
:
شعرها در وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
رده
بحث
فارسی
خواندن
نمایش مبدأ
نمایش تاریخچه
بیشتر
خواندن
نمایش مبدأ
نمایش تاریخچه
راهنما
از ویکی تراث
صفحهها در ردهٔ «شعرها در وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن»
۴۳ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۴۳ صفحه دارد.
ا
اذانی تازه کرده در سرم حس ترنم را
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
امروز چون توان به مدارا گریستن
اگرچه زود میآید اگرچه دیر میآید
ب
برای خواندن اول یاد میگیرند الفبا را
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
بیا سنگینی بار گناهم را نبین امشب
ت
تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
تو را میخواست تا در همسرانش بهترین باشی
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
ج
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
خ
خدا در شور بزمش از عسل پر کرد جامت را
خدا وقتی نخواهد عمر دنیا سر نخواهد شد
خون خوردم در غم آن طفل که جای لبنش
د
دلش را بردهای هر وقت صحبت کردهای بانو
دلم پرواز میخواهد رها در باد خواهم شد
ر
روی دستان پدر بیتابی ما را ببین
ز
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
زره پوشیده از قنداقه بیشمشیر میآید
زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
س
سحر از کوه خاور تیغ اِسکندر چو شد پیدا
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
سیاست داشت اما مثل حیدر بود در میدان
ش
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
شگفتا راه عشق است این که مرد جاده میخواهد
ط
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
غ
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
ف
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
م
ملکوت اهلی دی مهمان بشرستانه گلوب
ن
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
نمی از چشمهای توست چشمه رود دریا هم
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت ای کاش
ه
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
پ
پدر آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد
پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
چ
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چنان شیرینی دنیا ما شورانده دنیا را
چه اعجازیست در چشمش که نازل کرده باران را
ک
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
رده
:
شعرها بر پایه وزن